از كوره راه تا قلّه (چند و چونی درباره ترجمه)


 

نویسنده : سيدابوالقاسم حسينی (ژرفا)




 
در باره ترجمه بسيار سخن گفته‏اند و البته هنوز حرف‏هايي فراوان زده نشده است. از ميان سخنان گفته شده، خيلي‏ها ارزشمند و شنيدني‏اند؛ اما ارزش حرف‏هاي هنوز گفته نشده، بيش از آنهايي است كه گفته شده است. من در اين مقاله مي‏خواهم آنچه را در گذر روزگار، در باره ترجمه لمس كرده‏ام، بازگويم؛ اميد كه خيري در آن باشد.
مخاطب من در اين سخن، همه رهنوردان وادي ترجمه‏اند - به ويژه مشتاقان دانش و معارف دين و كتاب و سنت عزيز - كه عزمشان را جزم كرده‏اند تا از كوره راه‏هاي سخت و پرمخاطره بگذرند و به قله برسند. چندي است به اين نتيجه گوهرين رسيده‏ام كه هم در نوشتن و هم در گفتن، بايد بيش از قاعده گفتن، به راه بيفتيم و عمل كنيم و ديگران را كه به ما و تجربه‏هامان دل بسته‏اند، در راه و با عمل، به قاعده‏ها باورمند سازيم. اكنون نيز بر همين شيوه مي‏نويسم و راه رفتن را بر قاعده گفتن ترجيح مي‏دهم. درست‏تر بگويم: راه رفتن، خودش، بهترين و مهم‏ترين قاعده است. اگر برويم و بيفتيم و برخيزيم، بهتر مي‏توانيم به چندها و چگونه‏ها دست يابيم! به همين سبب است كه اين مقاله را لبريز از شاهد و گواه مي‏بينيد.
و اما شيوه: در اين رهنامه، سؤال‏هايم را مطرح مي‏كنم و همراه خوانندگان مي‏كوشم تا جواب‏هايي براي آنها بيابم؛ جواب‏هايي كه خودم به تجربه درك كرده‏ام و احساس مي‏كنم كه اگر اين درك به درستي انتقال يابد، گرهي از كاري باز مي‏شود.
در همين چند سطر پيش بود كه گفتم: «مخاطب من در اين سخن، همه رهنوردان وادي ترجمه‏اند كه عزمشان را جزم كرده‏اند تا از كوره راه‏هاي سخت و پرمخاطره بگذرند و به قله برسند.» خوب است از همين جا شروع كنيم؛ يعني با اين سؤال كه: كدام كوره راه، كدام قله؟
كدام كوره راه، كدام قله؟
چرا من راه ترجمه را راهي پر از سنگلاخ و دشواري مي‏دانم و رونده آن را همچون كسي مي‏شمارم كه در كوره راهي دشوارگذار به سوي بلندايي راه مي‏سپارد؟ چرا آن را مثل كوچه باغي لبريز از بوي شكوفه و نسيم تفرج نمي‏دانم؛ يا همچون جاده‏اي در دل دشتي كه افتان و خيزان به آبادجايي تن مي‏كشاند؟
پاسخ اين سؤال را فقط كساني خوب لمس مي‏كنند كه ساليان سال با ترجمه و دشواري‏هايش دست و پنجه نرم كرده باشند. گاهي به خودم مي‏گويم: خوشا به حال كسي كه در عمرش دو كار نكند؛ يكي ويرايش، و ديگري ترجمه! و از بخت‏ياري‏هاي من آن است كه اين هر دو كار را در بيشينه ايامي كه از حضرت حق اذن نفس گرفته‏ام، انجام داده‏ام!
اتفاقا به يك معنا، ويراستار و مترجم با يكديگر نزديكي و همگاني بسيار دارند. هر دو بايد پرستاري كنند! كودكي، و گاه پيرمردي يا پير زني، را - كه البته و صد البته بسيار محترم‏اند - به دست اين پرستار مي‏سپارند و به او مي‏گويند: «اين را با همه ويژگي‏هايش، تحمل و مراقبت كن؛ اگر هم بالاي چشمش ابرويي پيدا شود، تقصير تو است؛ خوب، ترو خشكش كن و بعد تميز و مرتب تحويل ما بده!»1 كمتر ديده‏ام كسي به فكر باشد كه اصلا نوشته‏اي شايسته ويرايش كردن هست، يا قابليت ترجمه را دارد، يا خير. بيشتر سفارش مهم است و آنچه در پيرامون سفارش مي‏گذرد. آه كه غم نان اگر بگذارد...
من توفيق فرنگ گردي نداشته‏ام؛ اما به اجمال مي‏دانم كه همه جا اين طور نيست كه ويراستار و مترجم همين مقدار كه در ميان ما رايج است، ارج داشته باشند؛ حال آنكه گاه ارزش كار آنها بيش از نويسنده و محقق است. بگذريم كه دو طايفه اخير نيز در ميان ما چندان اقبال پيشه نيستند!

ترجمه چيست؟
 

به راستي، ترجمه چيست؟ در ميان تعريف‏هاي مختلفي كه براي ترجمه به دست داده‏اند، كدام يك به واقعيت نزديك‏تر است؟
براي پاسخ گفتن به اين سؤال، خوب است از لفظ ترجمه آغاز كنيم. ترجمه يعني: تبيين و توضيح و روشن‏سازي.2 و به حق، پيشينيان به درستي، اين لفظ را براي كاري كه ما آن را بدين نام مي‏خوانيم، انتخاب كرده‏اند؛ زيرا چنان كه بعدا خواهيم ديد، از پايه‏ها - و بلكه پايه اصلي ترجمه - همين است كه معناي متن مبدأ را به روشني توضيح دهد.3 بدين سان، همه انواع ترجمه كه داراي چنين توفيقي نيستند و نمي‏توانند مفهوم سخن را به روشني القا كنند، اصولا حتي از لحاظ لفظي نيز ترجمه به حساب نمي‏آيند. طُرفه آنكه واژه ترجمان - با ضمه تاء كه ما در فارسي معمولا به فتحه مي‏خوانيم - نيز از همين روي، بر مترجم اطلاق مي‏شود و به طور مجاز به تعبير يا كاري گفته مي‏شود كه به روشني بيان كننده حال و وضعي باشد. حتي اينكه در كتاب‏هاي شرح حال و سيره، به مجموعه مطالب در باره زندگاني و احوال افراد، ترجمه گفته مي‏شده، نيز ريشه در همين معناي لغتي دارد؛ زيرا ترجمه‏نگاران و تذكره نويسان بخشي از حيات و سيره و احوال يك تن را مي‏آورده‏اند تا تبيين سازنده و بازگو كننده حال و وضع او باشد.
آيا ترجمه اصطلاحي با ترجمه لفظي پيوند دارد؟
در اصطلاح نيز ترجمه از همين معناي لغتي پيروي مي‏كند. ترجمه در حقيقت يعني: بازگرداندن سخني از زباني به زبان ديگر، به گونه‏اي كه مفهوم آن سخن را به روشني بيان و ادا كند. اين چكيده همه تعريف‏هايي است كه كوشيده‏اند تا از ترجمه به دست دهند4. خوب است همين جا از مثالي قرآني ياد كنم تا سخن شاداب‏تر گردد.
از آيات تصويري قرآن سترگ، اين است: «و ارسلنا الرّياح لواقح5.» در ترجمه‏هاي رايج امروزين، اين آيه زيبا چنين بازگردانده شده است: «ما بادها را باردار كننده فرستاديم6.» شايد اگر مترجمي بخواهد قدري سره‏تر بر ترجمه همين آيه بپردازد، چنين گويد: «ما بادها را به گُشن‏گيري فرستاديم.» اينها را مي‏توان ترجمه ناميد؛ از آن روي كه همان مفهوم را بيان كرده‏اند؛ اما ميزان وضوح و روشني اين گونه تعابير به اندازه اين بازگردان امام محمّد غزالي در سده پنجم و ششم - يا: ابوحفص نجم‏الدين عمر نسفي - نيست: «ما بادها را به دامادي گل‏ها و درختان فرستاديم7.» در اينجا، مترجم كوشيده تا روشن‏ترين مفهوم در حوزه معنايي مورد نظر را براي فارسي زبانان بيان كند. به همين سبب و با ملاكي كه براي ترجمه ياد شد، اين بيان از ترجمه‏هاي ديگر «ترجمان»تر است.
ترجمه با تأليف چه ارتباطي دارد؟
با اين مقدمه، مي‏توان گفت كه ترجمه در حقيقت نوعي تأليف است؛ زيرا بايد به گونه‏اي ادا گردد و مفهوم را چنان روشن بيان نمايد كه خواننده بپندارد در محضر متني به زبان اصلي قرار دارد. اجازه دهيد از اين سخن روژه‏كايوا8 مدد گيرم كه در مثالي، ترجمه خوب را تعريف كرده است: «خوب ترجمه كردن آثار شكسپير يا پوشكين به فارسي9 يعني نوشتن متني كه شكسپير يا پوشكين اگر به جاي امكانات زبان انگليسي يا روسي، امكانات زبان فارسي را در اختيار مي‏داشتند، آن را مي‏نوشتند. پس ترجمه خوب... عبارت است از ابداع متني كه نويسنده اگر زبان مادري‏اش همان زبان مترجم بود، آن را مي‏نوشت10.»
با اين انتظار از ترجمه، اكنون نوبت به اين سؤال مي‏رسد كه مترجم چه وظيفه‏اي دارد. چه كس را مي‏توان مترجم ناميد و فرق يك ماشين ترجمه يا نرم‏افزار رايانه‏اي كه كار ترجمه را انجام مي‏دهد، با انسان مترجم چيست؟

مترجم چه وظيفه‏اي دارد؟
 

مترجم كسي است كه با حفظ سطوح گوناگون سخن اصلي، آن را به زبان ديگر باز گرداند. حتما خوانده‏ايد و شنيده‏ايد كه هر كلام داراي چند سطح است: لفظي، مفهومي، ساختاري، بلاغي، و آوايي.
آيه گوهرينِ «و قيل يا أرض ابلعي ماءك و يا سماء أقلعي...»11 مثالي بس مناسب براي تطبيق اين سطح‏هاي پنج‏گانه است:
1. سطح لفظي: در اين سطح، ترجمه يكايك لفظ‏ها بر رسيده مي‏شود.
2. سطح مفهومي: در اين مرحله، مجموعه مفهومي كه از اين سخنِ ريخته شده در قالب آن كلمات بر مي‏آيد، دريافت مي‏گردد.
3. سطح ساختاري: اكنون به تركيب نحوي جمله عنايت مي‏شود و مترجم مي‏كوشد تا آن مفهوم را با توجه به همين ساختار انتقال دهد.
4. سطح بلاغي: مترجم چيره دست در اين مرحله، هنر و توانايي خويش را نمايان مي‏كند. اگر وي بتواند آن مفهوم را در همان ساختار، با حفظ اين ويژگي بلاغي كه در آيه ياد شده موج مي‏زند - يعني با حفظ صنعت‏ها و شگردهاي هنري كه به شعر پهلو مي‏زند و از آن هم در مي‏گذرد - انتقال دهد، ترجمه را به كاري هنرمندانه بدل كرده است.12
5. سطح آوايي: اين نيز در حد و اندازه مترجمان هنرور است كه زيبايي‏هاي آهنگي و ريتميك اين كلام پرطنين و با صلابت را در ترجمه انتقال دهند؛ كلامي كه هم ضرب و تاب و تب فرماني سترگ را دارد و هم شور و حال و لطف غزل را.
ترجمه داراي طيفي گسترده است. كسي كه همه اين پنج سطح را باز بتاباند، مترجمي هنرمند و توانا است؛ و اين توفيق همواره و براي همه كس دست نمي‏دهد. اما به هر حال، بايد در ترجمه، دو سطح نخست، لفظ و مفهوم، به درستي و روشني انتقال يابد و تا حد امكان، سطح‏هاي ساختاري و بلاغي و آوايي نيز حفظ گردد.
اكنون كه سخن به ترجمه هنرمندانه كشيد، شايد اين سؤال در خاطر سبزتان راه يابد كه در جنگ ميان انواع ترجمه اصولا چگونه بايد داوري كرد. از پيش‏تر شروع كنيم: انواع ترجمه كدام است و در اين ميان، كدام نوع ترجمه مطلوب به شمار مي‏رود؟

ترجمه داراي چه گونه‏هايي است؟
 

در برشماري انواع ترجمه، حرف‏هاي فراوان زده شده و هر كس از منظري، ترجمه را به انواعي تقسيم كرده است. از زاويه‏اي كه من به ترجمه مي‏نگرم، ترجمه‏ها را به دو دسته مي‏توان تقسيم كرد: ترجمه اصولي و ترجمه آزاد.
در ترجمه اصولي، مترجم كار خود را بر پايه اصول و مباني ويژه‏اي استوار مي‏كند و به عبارتي، خود را در قيد آن اصول مي‏اندازد. اين قيد و بند، هر چند دست و پاي مترجم را مي‏بندد. زمينه پيشرفت او را نيز فراهم مي‏كند؛ زيرا اين گونه قيد و بند، در حقيقت، قلمرو كار وي را تعيين مي‏نمايد و او را از گام زدن در هر وادي و به هر بهانه باز مي‏دارد؛ و اين خود، براي پيشرفت و رشد مترجم لازم است.
به اين مثال بنگريد:
قرآن كريم مي‏فرمايد: «قُل لو كان معه ءَ آلهةٌ كما يقولون إذا لابتَغوْا إلي ذِي العرش سبيلاً.»13 يكي از مترجمان قرآن كريم، اين آيه را چنين ترجمه كرده است: «به اين مشركان بگو: اگر با خداي جهان، خدايان ديگري خدايي مي‏كردند و آن چنان كه شما مي‏گوييد، كابينه‏اي تشكيل داده بودند، اعضاي كابينه در جست‏وجوي راهي مي‏شدند كه بر خداوند عرش اعلي بشورند تا استقلال خود را باز يابند و در آن صورت، ما شاهد بي‏نظمي جهان بوديم و ستيز خدايان و جنگ ستارگان را بالعيان مي‏ديديم14.»
به عيان مي‏نگريد كه اين ترجمه كاملا آزاد است. اكنون نمي‏خواهم در باره اصل چنين سبكي در ترجمه متون وحياني سخن بگويم؛ اما همين قدر مسلّم است كه نمي‏توان اين شيوه را ترجمه ناميد؛ چرا كه اگر پاي جنگ ستارگان و كابينه در اين موارد باز شود، ممكن است كار به خيلي جاهاي ديگر هم كشيده شود! آن گاه هر كسي به خود حق مي‏دهد كه در ترجمه قرآن يا متون ديگر، هر اندازه ذوقش اقتضا كند، از متن سخن اصلي بيرون رود و به حاشيه‏هاي غيرضرور بپردازد.
از اين فراتر، گاه مترجم به كلي متن مبدأ را كنار مي‏نهد و چيزهايي در ترجمه مي‏آورد كه خواننده را به شگفتي وا مي‏دارد. اين نيز از شاخ و برگ‏هاي همان ترجمه آزاد است. ترجمه منظوم قرآن كريم كه در اين ساليان، اين سوي و آن سوي رواج يافت و با اندوه بسيار، چندان كه بايد و شايد، دانشوران به نقد آن بر نخاستند و آسيب‏هاي فراوان و جدي‏اش را ياد نكردند، از همين گونه است. در اين ترجمه، به ضرورت وزن و قاقيه و نيز به سبب‏هاي ديگر، گاه آنچه به زبان فارسي آمده، فرسنگ‏ها از معناي مطابقي و حتي التزامي آيه قرآن فاصله دارد و تنها بويي از آن برده است. از صدها نمونه اسف‏بار در اين كار چندين و چند بار به طبع آراسته شده! همين يك مثال را بخوانيد:
خداوند فرمايد: «و قال للذي ظنَّ أنه ناجٍ منهما اذكُرني عِنْد ربِّك15.» مفهوم آيه آن است كه يوسف(ع) به يكي از دو هم‏بندش كه گمان مي‏كرد آزاد مي‏شود، گفت كه وي را نزد خواجه خويش ياد كند. با كمال شگفتي، مترجم از واژه ظن به گماني نادرست افتاده و آيه را چنين ترجمه كرده است: «چو تعبير خوابش شنيد اين چنين / به يوسف مردد بگشت و ظنين16.»
البته لازم نيست همواره ترجمه آزاد داراي تصرفات و افزوده‏هاي باربط يا بي‏ربط باشد. گاهي ترجمه از لحاظ واژگان با متن تطابق دارد؛ اما چيزي را مي‏گويد كه نويسنده اصلا آن را در نظر نداشته است. سبب اين گونه رهايي و بي‏قيدي، معمولا كم‏دانشي مترجم و تسلط نداشتنش بر متن مبدأ است. اين نمونه غريب و عجيب را نظر كنيد:
نويسنده‏اي چنين نوشته است: «التفسير هو منطقة الخلاف دائما» سطح مفهومي اين جمله خيلي روشن است: تفسير و تلقي از امور، همواره مورد اختلاف و چندگونگي است. اما مترجمي آن را اين گونه ترجمه كرده است: «تلقي شخصي هميشه منطقي نيست.»17 مي‏بينيد كه سخن نويسنده اساسا چيز ديگري است و تنها شباهت آن با سخن مترجم، در چهار حرف م - ن - ط - ق است!
در باره ترجمه آزاد چه مي‏توان گفت؟
چكيده سخن اينكه به گمان من، اصلا ترجمه آزاد را نمي‏توان و نبايد در شمار ترجمه به حساب آورد؛ بلكه آن را بايد نوعي اقتباس آميخته به شرح و تأليف دانست. اگر اين نوع ترجمه رواج يابد و ارج نهاده شود - كه با اندوه، گاه چنين مي‏شود - ديگر هنر ترجمه به تفريحي راحت و آسان تبديل مي‏گردد و هيچ كس از خواندن متن ترجمه شده نمي‏تواند به اين اطمينان دست يابد كه نويسنده به راستي چنين مفهومي را اراده كرده است.

ترجمه اصولي چيست و چه انواعي دارد؟
 

و اما ترجمه اصولي، خود، چند نوع دارد. پيدايش اين انواع به حسب اوّليت و غلبه‏اي است كه مترجم براي يكي از سطوح كلام - كه پيش‏تر از آن ياد شد - در نظر مي‏گيرد. بدين سان، مي‏توان ترجمه اصولي را به اين انواع عمده تقسيم كرد:
1. تحت‏اللفظي. در اين نوع، غلبه با سطح ساختاري است؛ يعني مترجم به تركيب نحوي متن اصلي كاملا وفادار مي‏ماند، هر معادل را در زير واژه مربوط در متن مي‏چيند. اين گونه ترجمه كه بس ماشيني و خشك و تحت‏اللفظي از آب در مي‏آيد، صرفا براي يك مقصود، خوب است: آموختن لغات زبان مبدأ. بيشينه ترجمه‏هاي رايج از قرآن كريم در چند دهه پيش، از همين قبيل بودند. اين نمونه را بنگريد: «كُتب عليه أنه من تولاه فأنه يضله و يهديه إِلي عذاب السعير18.» در يكي از ترجمه‏هاي قرآن اين آيه چنين به پارسي بازگردانيده شده است: «نوشته شد بر شيطان و حتم شد كه هر كه دوست دارد او را، البته او گمراه مي‏كند آن دوست خود را و راه مي‏نمايد او را به سوي عذاب آتش برافروخته19.»
ترجمه تحت اللفظي، هم نارسا است و هم ناكافي. هم خواننده را مي‏رماند و هم چيزي عايدش نمي‏كند؛ زيرا رنگ و بوي غرابت دارد و در جان مخاطب نمي‏نشيند.
2. ترجمه مفهومي. در اين گونه، مترجم به سطح مفهومي غلبه مي‏بخشد و از سطح لفظي تا حد فراوان غفلت مي‏ورزد؛ به گونه‏اي كه گاه خواننده نمي‏تواند از آن، پلي به سوي متن مبدأ بزند. اين كار واكنشي است در برابر نوع اول؛ آن تفريط است و اين افراط. در آن، حق زبان مقصد نهاده نمي‏شود و در اين، حق زبان مبدأ. به اين نمونه عنايت كنيد:
امام امير المؤمنين(ع) فرموده است: «الناس بامرائهم أشبه منهم بآبائهم.»20 در كتابي، اين حديث چنين ترجمه شده است: «مردم در روش‏هاي اخلاقي و صفات اجتماعي، به حكومت‏هاي خود بيشتر شباهت دارند تا به پدران خويش.»21 پيدا است كه امام(ع) از اميران و حاكمان سخن گفته و نه از حكومت‏ها؛ اما مترجم، بدون پايبندي به اين لفظ، ترجيح داده كه واژه حكومت را به كار گيرد و احتمالا مي‏خواسته مفهومي كلي‏تر را القا كند.
ترجمه مفهومي معمولا برخاسته از كم دانشي يا بي‏توجهي مترجم نيست. بلكه با نوعي عنايت و توجه همراه است؛ اما از آنجا كه از حوزه لفظ بيرون مي‏رود، نمي‏تواند از عهده متن مبدأ برآيد و به خواننده تضمين نمي‏دهد كه نويسنده متن مبدأ لزوما همين را اراده كرده است. پس ترجمه مفهومي را بايد ناكافي قلمداد كرد؛ اگر چه معمولا به اندازه ترجمه تحت‏اللفظي رماننده و آزارنده نيست.
3. ترجمه معتدل. مترجم دراين گونه ترجمه كه من آن را تنها نوع امانتدارانه ترجمه مي‏شمارم، ميان سطوح گوناگون كلام اعتدال را رعايت مي‏نمايد و هيچ يك را فداي ديگري نمي‏كند. تنها در اين گونه ترجمه - البته اگر با مهارت و چيره‏دستي صورت يافته باشد - خواننده مي‏تواند يقين يابد كه دست كم اصل مراد نويسنده و گوينده زبان مبدأ را دريافته است.
در ترجمه معتدل، سطح لفظي تا آنجا حفظ مي‏شود كه مخاطب بتواند برابرِ هر واژه زبان مبدأ را در برگردان پارسي بيابد و در عين حال، كنار هم چيني اين واژگان چنان با بافت و آهنگ زبان ما سازگار و همنوا مي‏گردد كه مخاطب هرگز خود را با زباني غريبه روبه‏رو نمي‏بيند. نيز آوا و ضرب آهنگ و مايه‏هاي بلاغي و شيوايي سخن نيز تا حد ضرورت حفظ مي‏گردد، يعني تا حدي كه مخاطب در آن، تصنع و تكلف نيابد. به اين نمونه‏ها از ترجمه آيات نوراني وحي بنگريد كه آن مفاهيم والا و گوهرين چگونه در ظرف زبان پارسي، به رواني و زلالي ريخته شده و حق هر يك از سطوح ياد شده تا حد امكان و ظرفيت زبان ما - كه از توانمندترين زبان‏ها براي انتقال مفاهيم معرفتي است - در آن ادا گشته است:
«و كساني كه كافر شدند، كردارهاشان چون سرابي است در بياباني هموار كه تشنه آن را آب پندارد تا چون بدانجا رسد، چيزي نيابد و خداي را نزد آن يابد كه حساب او را تمام بدهد؛ و خدا زود حساب است22.»
«و شاعران را گمراهان پيروي مي‏كنند. آيا نديده‏اي كه آنان در هر وادي‏اي سردر نهند و سرگشته مي‏روند؟ و مي‏گويند آنچه نمي‏كنند؟ مگر آنان كه ايمان آورده، كارهاي نيك و شايسته كرده، خداي را بسيار ياد كردند و پس از آنكه ستم ديدند، داد ستاندند؛ و كساني كه ستم كردند، به زودي بدانند به كدام بازگشتگاه باز خواهند گشت23.»
گفته‏اند كه تعرف الاشياء بأضدادها؛ و راست گفته‏اند. لطف و دقت اين ترجمه، خوب در نظر نيايد، مگر پس از آنكه ترجمه‏اي در حال و هواي ناخواستني ديگر، در كنارش ديده شود؛ مثلا در همين آيه كه گذشت:
«و شاعران را متابعت مي‏كنند زيانكاران و سفيهان. آيا نمي‏بيني كه در هر وادي‏اي از فنون كلام سرگردانند؟ و شعرا مي‏گويند آنچه را كه نمي‏كنند. مگر مؤمنين آنها كه عمل نيكو كردند و ذكر خدا بسيار كردند كه شعرگويي از ياد خدا بازشان نداشته، انتقام كشيدند از مشركين براي پيغمبر و مؤمنين بعد از اينكه ظلم كرده شدند به هجو كردن مشركين ايشان را. و به زودي بدانند آنان كه ظلم كردند به كجا باز خواهند گشت كه آن دوزخ است24.»
سخن در باره انواع ترجمه را به همين مقدار كافي مي‏شماريم و مجال باقي مانده را به عنواني ديگر مي‏پردازيم كه روندگان راه ترجمه را بسيار مفيد تواند بود؛ يعني بحث از فرايند ترجمه.

ترجمه چه فرايندي را پشت سر مي‏گذارد؟
 

مترجم بايد از كجا آغاز كند؛ چه راهي را بايد بپيمايد؛ و در كدام منزل بايد بارش را بر زمين بگذارد؟ اين، سؤالي حياتي است كه هر مترجمي بايد آگاهانه و باحوصله و به تناسب حال و وضع خويش به آن پاسخ گويد و سپس گام در اين مرحله نهد. گفتم: به تناسب حال و وضع خويش. مي‏پرسيد: مگر حال و وضع افراد در اين روند و فرايند اثر دارد؟ پاسخ اين است كه اصولا در بحث‏هاي روشي، نمي‏توان نظري جزم‏ناك و بي‏انعطاف داشت و آن را براي همگان در خور و بايسته دانست. بايد ديد هر كس در كدام طراز از دانش، توان، ذوق، احساس، و دريافت قرار دارد و خودش را با كدام شيوه بهتر مي‏تواند همراه و همساز سازد. با اين حال، مي‏توان فرايندي تقريبا عام را براي كار ترجمه پيشنهاد كرد و از هر كس خواست كه اين فرايند را به تناسب حال خويش، جامه عمل پوشانَد:

1. قرار گرفتن در فضاي سخن
 

يكي از دردسرهاي بسياري از مترجمان ما، از هر زباني به هر زباني، آن است كه بيشتر به سفارش عمل مي‏كنند تا به عشق! نتيجه آن است كه زماني معين با بهره‏وريِ از پيش تخمين زده شده براي كار ترجمه، تعيين مي‏شود. راحت‏تر بگويم: كنترات! تأليف و ترجمه و ويرايش كنتراتي، زبان ،ما را به آستانه جان سپردن كشانيده است. آي آدم‏ها كه در ساحل نشسته...!
چگونه مي‏توان به متن نزديك شد؟
مترجم در گام نخست، بايد از شتاب‏زدگي دوري كند و خود را با حوصله به متن نزديك كند. ترجمه دست كمي از مغازله ندارد. بايد اندك اندك نزديك شد و آرام آرام كام گرفت. مترجمي مي‏تواند از اثر كام گيرد كه اصول مغازله را خوب رعايت كند.
براي نزديك شدن به متن، بايد در فضاي آن قرار گرفت و پس از ورانداز كردن سراپاي آن - بخوانيد: مطالعه فهرست و سرعنوان‏ها و تصفّحِ متن - خود را به ساحت آن نزديك نمود. مطالعه همه اثر و انديشيدن در بخش‏هاي انديشيدني‏اش، تنها راه مجاورت كامل و هماغوشي با آن است. چگونه مي‏توان به ترجمه اثري دست زد، بي آنكه پيش‏تر با آن مجاور و هماغوش شد؟
تأكيد مي‏كنم كه مراد، فقط مطالعه و قرائت نيست. معمولا از قرائت تنها، اين هماغوشي برنمي‏آيد. بايد اثر را با حرص و ولع و عشق خواند و دلبرانه در آن نگريست. بايد آن را جرعه جرعه نوشيد. بايد آن را لمس كرد. اين كار البته چند روزي از مترجم محترم وقت خواهد گرفت؛ اما در عوض، او را از شتابزدگي‏ها و غفلت‏ها و كارافزايي‏هاي بسيار نجات خواهد داد. مثالي بسيار ساده مي‏آورم: كسي كه اثري در تاريخ اسلام را در دست ترجمه دارد، اگر همه آن را از صدر تا ذيل به دقت نخواند و درك نكند و حوادث و صحنه‏هايش را لمس ننمايد، در موارد فراوان براي شخصيت يا رويدادي، ويژگي‏هايي ذكر مي‏كند كه پس از مطالعه همه اثر در مي‏يابد آن ويژگي‏ها مراد نبوده است. آن گاه، ناچار مي‏شود به ابتداي كار برگردد و يكايك اين موارد را بازرسي نمايد و آنها را يكدست و هماهنگ سازد!
پيدا است كه اين مطالعه پيشيني، هنگامي مترجم را به مقصد و مقصود مي‏رساند كه با تأملات پيراموني همراه باشد. مثلا كسي كه در همان موضوع پيش گفته به ترجمه مشغول مي‏شود. هنگامي كه به تعبير «صاحب البريد» بر مي‏خورد، اگر ساده از آن بگذرد و همه جا كلمه‏اي همچون نامه‏رسان به جاي آن بگذارد، ممكن است در مواردي، معنايي خنده‏آور پديد آورد؛ مثلا در آنجا كه همين تعبير به معناي جاسوس است، يا آنجا كه مراد، هشام صاحب البريد از جمله راويان حديث از امام صادق(ع) است.25 از همين قبيل است اين اشتباهِ چندين بار تكرار شده كه: امام حسين(ع) پيش از حركت به سوي كربلا، استخاره نمود! و اين اشتباه از آنجا ناشي شده كه مترجم نخست، و مقلدان بعدي26 با تعبير استخاره (= طلب خير از خداوند) در متون تاريخي برخورد نداشته‏اند، يا در آن دقت نورزيده‏اند.
پس لازم است كه مترجم با اين مطالعه پيشيني، خود را در فضاي متن قرار دهد و با تعبيرها و اصطلاح‏ها و چم و خم‏هاي آن قلمرو انس و مؤاخات يابد؛ و گرنه، مطالعه صرفا براي آشنايي با سبك و زبان نوشته، كافي نيست.

2. دريافت سطح‏هاي پنج‏گانه سخن در متن مبدأ
 

در اين مرحله، مترجم به تحليل لغوي، دستوري، بافتي، زيباشناختي، و آهنگيِ كلام مي‏پردازد تا بتواند به ترتيب، سطوح لفظي، ساختاري، مفهومي، بلاغي، و آوايي آن را باز شناسد و بدين ترتيب، خود را به درون آن راه دهد. اگر مرحله نخست، در حكم تحقيقات و جمع‏آوري اطلاعات باشد، اين مرحله را مي‏توان به منزله ورود به ميدان عمليات دانست. در همين گام است كه مترجم بايد همه بار خويش را بربندد و هرگونه غفلت در اين مرحله، آثاري بس سنگين دارد و در مراحل ديگر معمولا قابل جبران نيست. خوب است باز هم مثالي ساده بزنم:
نويسنده‏اي گفته است: «ثواب قرائة سورةِ لم يكن في القرآن.» و مترجمي در بازگردان آن نوشته است - نه؛ اجازه دهيد پيش از نقل اين ترجمه، به تحليل ساختاري اين عبارت بپردازيم - مي‏بينيد كه در سطوح ديگر، ويژگي ممتازي در اين عبارت نيست - آيا بايد به سوره، تنوين داد؟ آيا بايد آن را با كسره خواند و به عبارت بعد اضافه كرد؟ آيا لم يكن صفتي براي سوره است يا اسم خاص است؟ اگر اين تحليل آگاهانه و در همين مرحله صورت نگيرد، ممكن است اشتباهي بس خنده‏آور صورت پذيرد كه از قضا، اين مترجم مرتكب آن شده است. با عنايت به مذكر بودن فعل لم يكن مي‏توان فهميد كه در تحليل ساختاري، نمي‏توان و نبايد به سوره تنوين داد و لم يكن را صفت آن دانست؛ بلكه بايد به دنبال راهي بود تا لم يكن اسم خاص قلمداد گردد. با اندكي تأمل معلوم مي‏شود كه لم يكن نامي مشهور براي سوره بيّنه در قرآن كريم است كه از سر آغاز آن برگرفته شده است. اكنون مي‏توانيد حدس بزنيد كه مترجم اين عبارت را چگونه معنا كرده است؟ آري؛ وي چنين نوشته است: «پاداش خواندن سوره‏اي كه در قرآن نيست.» و از خود نپرسيده كه سوره ناموجود در قرآن، چگونه قرائت شدني است تا پاداشي داشته باشد؟ و ترجمه صحيح چنين است: «پاداش قرائت سوره بيّنه در قرآن.»
در موارد فراوان، نفهميدن معناي درست يك واژه ممكن است سرنوشت متني را تغيير دهد و به كلي، مفهوم آن را ديگرگون سازد. اينجا است كه فرق مترجم دقيق و امين با مترجم شتاب‏ورز و ناامين دانسته مي‏شود. مراجعه به فرهنگ‏هاي اصيل، آن هم با حوصله و تأني، و نيز ضمن دقت‏ورزي در قرائن و نشانه‏هاي پيرامون سخن، بسياري از مشكلات ترجمه را حل مي‏كند. در همين قلمرو، به مثالي اسف‏انگيز عنايت كنيد:
خزيمة بن ثابت انصاري، مشهور به ذوالشهادتين، در نبرد جمل چنين سروده است: «ليس بين الانصار في جحمة الحر/ ب و بين العداة الاالطعان//و قراع الكماة بالقضب البي/ ض اذا ما تحطّم النيران.» مترجمي در بازگردان اين دو بيت چنين آورده است: «در شدت جنگ ميان انصار/ و دشمن، جز نيزه حاكم نيست/ با شمشيرهاي درخشنده، زمين را/ از قارچ‏ها مي‏روبيم، هنگامي كه نيزه‏هاي سخت درهم آويزند.» اين بزرگوار از خود نپرسيده است كه در ميدان نبرد جمل، قارچ چه كار مي‏كند؟ آيا در آن سرزمين قارچ مي‏روييده است؟ آيا به فرض رويش قارچ در آن مكان، بلاغت اقتِضا مي‏كند كه شمشيرها روبنده قارچ‏ها باشند، حال آنكه قارچ در پايين‏ترين سطح زمين است و شمشيرها در پيش رو يا فراز سرها به چكاچاك مشغول‏اند؟ با مراجعه‏اي ساده، اما حوصله‏ورزانه، به كتاب لغت معلوم مي‏شود كه مترجم ميان دو كلمه به اشتباهي سترگ افتاده است: كَمْأه جمع كَمْ‏ء است به معناي قارچ‏ها؛ و كُماة جمع كَميّ است به معناي دليران و زره پوشيدگان. جناب خزيمه مشغول روبيدن قارچ‏ها نيست؛ بلكه جنگاوران رقيب را درهم مي‏كوبد، با آنكه زره بر تن دارند. اگر مترجم شتاب نمي‏ورزيد، هم معنايي غريب بر نمي‏انگيخت و هم ناچار نمي‏شد قرع را كه معناي درهم كوبيدن دارد، به روبيدن تغيير دهد.
در همين مرحله، بايد يكي از دشواري‏هاي رايج ترجمه از زبان عرب را ياد كرد؛ و آن، وجود مرادف‏هاي فراوان است. مترجم چيره دست كسي است كه در برابر هر واژه زبان عرب، برابري خاص در فارسي بيابد. به ويژه آن گاه كه نويسنده چندين و چند صفت يا قيد تا تعبير مشابه را در كنار هم آورده و مثلا در ستايش از عالمي، برايش هفت صفت كنار هم چيده كه قلمروي يگانه دارند و تنها با دقت و مراجعه به فرهنگ‏هاي اصيل و معتبر، نه فرهنگ‏هاي عربي - فارسي رايج امروز، مي‏توان براي هر كدام معادلي برگزيد كه از ديگري ممتاز و جدا گردد.27
3. انتقال سخن در سطوح ياد شده، با حفظ ساختار و ويژگي‏هاي زبان مقصد
در اين گام، مترجم همه هنر خويش را در زبان مقصد به نمايش مي‏نهد. همين جا است كه اگر وي بر زبان مقصد مسلط و از ريزه‏كاري‏هايش آگاه نباشد، كار دست خويش مي‏دهد و خوانندگان را نيز به زحمت مي‏افكند. همين جا است كه بسياري از ترجمه‏ها به شدت رنگ و بوي متن خارجي را دارد و مثل غذاي سرشار از ادويه هندي دل اندرون آدم را مي‏سوزاند. همين جا است كه گاهي خواندن متني به زبان اصلي، خواننده را بسيار راحت‏تر به مقصود و مقصد مي‏رساند.28

هنر مترجم در چيست؟
 

در اين مرحله، مترجم بايد هنرمندي نشان دهد و همه جان و روح خويش را به دو نيمه تقسيم كند؛ نيمي را صرف متن مبدأ سازد و نيم ديگر را صرف متن مقصد؛ و هيچ يك را فداي ديگري ننمايد. اما در عين حال، همواره بايد به ياد داشته باشد كه اثر او را خوانندگان زبان مقصد مي‏خوانند كه چه بسا از زبان مبدأ هيچ آگاهي‏اي نداشته باشد. اگر مترجم در موارد كليدي، همان واژه‏هاي زبان مبدأ را در ترجمه بياورد، چه هنري كرده است؟ ترجمه كردن موارد ساده و گريختن از موارد دشوار، خيانتي است كه برخي از مترجمان ما بدان عادت كرده‏اند. گاه در تطبيق ترجمه‏ها كه در اين ده سال اخير، بخشي از زندگي مرا تشكيل داده، ديده‏ام كه حتي برخي از مترجمان نام‏آور به چه سادگي، بدين خيانت تن داده‏اند و كلماتي، و حتي گاه جمله و جملاتي، را به باد فراموشي سپرده‏اند؛ زيرا مي‏دانسته‏اند كه ترجمه آنها بس رنج و زحمت دارد! در موارد فراوان نيز مترجمان ما عادت كرده‏اند كه همان واژه متن مبدأ را حفظ كنند و خود را از رنج تفكر و تأمل وارهانند. كسي كه متني از تاريخ اسلام را مي‏خواند و به عبارت شرطة‏الخميس بر مي‏خورد، چه گناهي كرده كه بايد جور ناآگاهي يا بي‏حوصلگي مترجم را بكشد و خودش به اين در و آن در بزند تا معناي اين عبارت را دريابد؟ اين، وظيفه مترجم است كه با رنج و زحمت، برابري مناسب براي اين عبارت بيابد؛ و اگر نيافت، دست كم آن را توضيح دهد.
4. تطبيق و بازخواني و ويرايش همه متن ترجمه شده
از بايسته‏ترين كارها براي مترجم آن است كه همه متن ترجمه - تأكيد مي‏كنم: همه متن ترجمه - را با دقت و كلمه به كلمه بخواند و اين كار را دست كم يك هفته پس از اتمام ترجمه، انجام دهد؛ يعني اجازه دهد تا ذهنش هوايي بخورد و ازگير و دار عادت درآيد و در خنكاي تأمل و انديشه، ديگر بار به سراغ آن رود. آن گاه بنشيند و به منزله خواننده‏اي دقيق و سخت‏گير يا منتقدي زيرك و ظريف، ترجمه خود را موشكافي كند. قطعا بسياري از عيب‏ها و كاستي‏ها كه ممكن است بعدا مايه شرمساري و آبروريزي شوند، در همين تطبيق و بازخواني فرادست وي مي‏آيند. بدين سان، هم آبروي او پاس داشته مي‏شود و هم حق دو زبان و دو فرهنگ ادا مي‏گردد.
چرا و چگونه بايد ترجمه را بازخواني كرد؟
در اين مرحله، حتما بايد مترجم به متن مبدأ نيز ديگر بار نظر كند و موارد دست‏انداز را با متن اصلي مقابله و تطبيق نمايد. چه بسا گاه غفلت از يك تنوين كوچك كار دست او داده باشد! در اين جا، مترجم بايد خودش را به جاي متوسط خوانندگانش بگذارد و اگر هر جا ابهام و قصوري در انتقال مطلب ديد، با دقت و ظرافت به تبيين آن در خود ترجمه بپردازد و البته اگر لازم شد، به شرح و پانويس و پي‏نوشت نيز روي آورَد.
كاري كه در اين گام بسيار ضرورت دارد و با اسف، بسياري از مترجمان متون معرفتي از آن غفلت مي‏ورزند، زدودن نقطه‏هاي سياه است. درست است كه مترجم توانا در گام نخست و پيش از آغاز فرايند ترجمه، با تأني كافي به انتخاب متني مناسب دست مي‏زند؛ اما همان متن كه در مجموع شايسته انتقال فرهنگ است، باز شايد نقطه‏هاي سياهي داشته باشد. هر چيز كه با فرهنگ و عقايد و زير ساخت‏هاي فكري صحيح سازگار نباشد. نقطه سياه است و بايد آن را از ذهن خوانندگان زدود. در اينجا، مترجم با دو راه رو به رو است:
يك. گاهي متن مبدأ ضمن برخورداري از شرايط ترجمه، داراي نقاط سياه فراوان است؛ به گونه‏اي كه ترجمه آن به همان شكل مستلزم افزودن توضيحات و پانوشت‏هاي بسياراست كه كار را از حد ترجمه بيرون مي‏برد. در اين حال، بهترين كار، گزينش و اقتباس از متن اصلي است. البته اين كار از خود ترجمه بسيار سخت‏تر است و در حقيقت، نوعي ترجمه - تأليف به شمار مي‏آيد. در اين صورت، حتما مترجم بايد به نكات و نقطه‏هاي ياد شده اشاره كند تا خوانندگان به اجمال، با ديدگاه‏هاي نويسنده آشنا گردند و در تشخيص انديشه و راه او دچار اشتباه نگردند. روشن است كه تفاوتي از زمين تا آسمان است ميان اين كار و آن كار ديگر كه برخي مي‏كنند؛ و آن عبارت است از انتخاب قسمت‏هاي راحت و سهل يك متن و ترجمه نمودن آنها و فرار از بخش‏هاي سخت و پردردسر، به نام اقتباس و ترجمه.
دو. گاه نيز مترجم با متني رو به رو است كه جسته و گريخته داراي آن نقطه‏هاي سياه است. در اين حال، ترجيح دارد كه مترجم امانت را به دقت رعايت كند و همه آن نكته‏ها و نقطه‏ها را نيز بياورد؛ اما با توضيحات لازم و مختصر به زدودن آن نقطه‏ها از ذهن خواننده بپردازد. مترجم هرگز نبايد گمان كند كه النقال كالبقال! اولا ترجمه صرفا نوعي نقل نيست و ثانيا چه كسي گفته كه نقل كننده از هر مسؤوليتي مبرا است؟ نقل مطلب نادرست هم نوعي شركت و همراهي در انتقال آن نادرستي محسوب مي‏شود. مترجم بايد همان قدر كه در انتقال مطلب نويسنده امانت به خرج مي‏دهد، در حفظ ميراث‏ها و ارزش‏هاي اصيل هم امين و دقيق باشد.
آن چه بر قلم آمد، بخشي ناچيز از حرف‏هاي گفته و ناگفته در باب ترجمه، به ويژه در قلمرو ترجمه متون معرفتي بود. اميد است اهل معرفت از آن كامي برگيرند و ناكامروايي‏هايش را به نيت اصلاح گوشزد نمايند.

پي‌نوشت ها :
 

1. از شباهت ويراستار و مترجم با پرستار گفتم؛ يادم آمد از ماجرايي لطيف كه در همين قرن بيست و يكم رخ داده و يادگردان آن، دوستي است دانشور كه در صداقتش ترديد ندارم. مي‏فرمود: «روزي يكي از عالمان به من متفلفن (!) شد و گفت: فلاني! به تازگي كتابي نوشته‏ام؛ لطفا زحمت بكش و آن را برايم پرستاري كن!» و معلوم است كه منظورش ويرايش اثر ارجمندش بوده و به اشتباه لپي - يا لبّي! - اين دو واژه را با هم خلط كرده است. حالا او از اين پرستاري چه انتظاري داشته، خود حكايتي دارد!
2. انيس ابراهيم، و... المعجم الوسيط، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، سوم، 1367، ماده «ترجم».
3. در نظم و نثر پارسي نيز از ديرباز، ترجمه و ترجمان (= مترجم) در همين معنا به كار رفته‏اند. هيچ گوينده‏اي بيش از فردوسي بزرگ، واژه ترجمان را به كار نگرفته است. نمونه را بنگريد به: «يكي ترجمان را زلشكر بجست/ كه گفتار تركان بداند درست،» نيز مولانا در آغاز غزلي بس ظريف و امروزين گويد: «آب حيات عشق را در رگ ما روانه كن/ آينه صبوح را ترجمه شبانه كن» نظامي هم سروده است: «بفرمود تا فيلسوفان همه/ كنند آن چه دانش بود ترجمه.» و اين كاربرد در همين حوزه معنايي و بي هيچ تفاوت ادامه داشته تا روزگار ما و نزديك آن. اختر چرخ ادب، پروين، گويد: «به رنگ ظاهر اوراق ما نگاه مكن/ كه ترجمان بليغ هزار معناييم.»
4. براي آشنايي با برخي از اين تعريف‏ها، بنگريد به: در باره ترجمه (برگزيده مقالات نشر دانش): بحثي در مباني ترجمه، علي صلح‏جو، مركز نشر دانشگاهي، اول، 1365، صص 37-53.
5. حجر/ 22.
6. مجتبوي، سيدجلال‏الدين، ترجمه قرآن حكيم، حكمت، دوم، 1376.
7. جواهر القرآن، به كوشش سيدحسين خديو جم، بنياد علوم اسلامي، 1360.
8 . Roger Caillois .
9. در متن اصلي بوده: به فرانسه، ما براي آنكه معنا را روشن‏تر بيان كنيم، اين خرده تصرف را در آن نموديم؛ به پيروي و استفاده از ابوالحسن نجفي.
10. نجفي، ابوالحسن، درباره ترجمه: مسئله امانت در ترجمه، ص 14.
11. هود/ 44. سخنوران ما از دير باز تا امروز اين آيه را از شاهدهاي شيوا سخني و بلاغت كتاب خداوند دانسته‏اند؛ از جمله سنايي در اين بيت: «در كتاب ايزد دانا كه وحي مطلق است/ كي بود تبت يدا چون قيل يا ارض ابلعي؟»
12. همين جا خوب است اشاره كنم كه ترجمه هم مثل بسياري كارهاي ديگر، از جمله نويسندگي، فني است كه مي‏تواند تا مرز هنر پيش رود. تفاوت است ميان نويسايي و نويسندگي: نويسايي يعني از فن نوشتن بهره داشتن؛ اما نويسندگي يعني از هنر نوشتن بهره بردن. شاعري با عنايت به كمال پيامبر بزرگوار (ص) به همين معنا اشاره كرده است: «اگر بودي كمال اندر نويسايي و ناخواني/ چرا آن حجت حق نانويسا بود و ناخوانا؟»
13. اسراء/42.
14. بهبودي، محمّدباقر، معاني القرآن، انتشارات ناصر خسرو.
15. يوسف/42.
16. مجد، اميد، ترجمه منظوم قرآن مجيد، ناشر: اميد مجد، چ سوم، 1377.
17. كيلاني، نجيب، قهرمانان شمال، ترجمه محمّدعلي عسكري، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1368، ص 9.
18. حج/4.
19. ياسري، محمود، ترجمه قرآن مجيد، اسلاميه، نيازمند تنبيه نيست كه اين گونه ترجمه‏ها در دوري بخشي از نسل نو از قرآن كريم و متون ديني تأثيري بسزا داشته است. قياس كنيد با سخن سعدي: «گر تو قرآن بدين نمط خواني/ ببري رونق مسلماني.»
20. بحارالانوار (17/129).
21. فريد، مرتضي، الحديث (روايات تربيتي)، ج1، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، دوم، 1364، ص 240.
22. مجتبوي، سيدجلال‏الدين، ترجمه قرآن حكيم. مرا اين گمان است كه ترجمه‏اي از قرآن كريم بدين پاكيزگي و زيبايي و امانت نگاه‏داري و بلاغت نيست. البته هستند آثاري كه در برخي از اين عناصر، بر اين ترجمه پيشي دارند؛ اما در مجموع، برتري از آن همين اثر است كه خداوند، مترجم دانشورش را در باغسار فردوس خويش برخوردار و بهره‏مند فرمايد!
23. شعراء /224-227. همان ترجمه.
24. ياسري، محمود، ترجمه قرآن كريم، مي‏بينيد كه افزون بر نازيبايي و چندين كاستي ديگر، اصولا در اين ترجمه مطالبي آمده كه در آيه هيچ نشاني از آن نيست. كاش روزي - البته پيش از ظهور مبارك مولانا الحجة (عج) - فرا رسد كه ترجمه قرآن و آثار گرانسنگ اولياي دين، از چنگ چنين غفلت‏هايي رهايي يابد و دستگاهي به كفايت و شجاعت، متولي بررسي و تطبيق اين گونه آثار گردد.
25. از شما چه پنهان كه برخي مترجمان همين كار «بدبد» را كرده‏اند!
26. اي دو صد لعنت بر اين تقليد باد! بسا اشتباهات رايج در ترجمه‏ها كه فقط به سبب تقليد محض، از يكي به ديگري راه يافته است.q
27. براي مترجماني كه چندان حال و حوصله مراجعه به فرهنگ‏هاي گرانسنگ و پرحجم كهن، نظير العين و لسان العرب و قاموس، را ندارند، فرهنگ دو جلدي - و در يك چاپ: تك جلديِ - المعجم الوسيط كه دانشوران مصر ترتيب داده‏اند و مشخصاتش در همين مقاله گذشت، در بيشينه موارد، كفايت مي‏كند.
28. نمونه بيّن آن، تفسيرالميزان است كه با آنكه دو بار ترجمه گشته، هنوز هم بسياري از اهل دانش براي فهميدن مقصود جناب علامه، بايد به متن عربي سخن وي مراجعه كنند. اين اثر سترگ و ماندني، همسان برخي ديگر از گنجينه‏هاي معرفتي مسلمانان، همچنان در انتظار ترجمه‏اي آبرومند مي‏سوزد.
 

ارسال توسط کاربر : sm1372